اشارهای گذرا به تاریخ منطقه نوشهر و رویان
منطقۀ نوشهر و رویان که در مرکز استان مازندران قرار دارد از مناطق زیبا و توریستی کشور به شمار میآید. جذابیت طبیعی و توریستی این خطۀ سرسبز و غنی بر کسی پوشیده نیست. منطقهای جلگهای و کوهستانی که از شمال به بزرگترین دریاچۀ جهان وصل میشود و از جنوب در محاصرۀ کوههای سر به فلک کشیدۀ البرزمرکزی قرار دارد. شکی نیست که قرار داشتن در چنین موقعیت جغرافیاییِ کمنظیری زیبایی و جذابیت زیادی به همراه خواهد داشت. اما منطقۀ نوشهر و رویان علاوه بر جذابیت طبیعی و توریستی، از تاریخ و فرهنگی غنی برخوردار است، نکتهای که معمولا از دید بسیارانی نادیده انگاشته میشود. بدیهی است آشنایی با تاریخ، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، خلقیات، مراسم، مراودات اقتصادی، تعاملات سیاسی، و سایر مولفههای تاریخی-فرهنگی یک سرزمین بهترین و شاید تنها راه برای شناخت جامع آن سرزمین است، اما متاسفانه میهمانان این منطقه در برخورد با این خطه بیشتر به آب و هوا، سرسبزی، و موهبتهای طبیعی آن توجه میکنند و کمتر از تاریخ غنی و باستانی این خطه آگاهی دارند. ساکنان بومی منطقه نیز در معرفی زیستبوم خویش به تازهواردان چه در مقام مبلغان بازار و چه دوستداران این خطه، کمتر به تاریخ و فرهنگ آن اشاره میکنند. جای هیچ تردیدی نیست که سخن گفتن از کوه و جنگل و دریا، چشماندازهای طبیعیِ بکر، منابع آبی فراوان، آب و هوای معتدل، زمینهای حاصلخیز، و دهها ویژگی دیگر که از هر زیستبومی بالقوه منطقهای برخوردار و مرفه خواهد ساخت نامعقول نیست، اما بالیدن به تاریخ هزار سالۀ ایستادگی و استقلال و مقاومتِ این منطقه نیز خالی از لطف نیست؛ تاریخی که مورخ نامدار احمد کسروی در پیشدرآمدی بر تاریخ رویان اثر اولیاء الله آملی از آن چنین یاد میکند: «از زمان هخامنشیان که تاریخ ایران روشن میگردد کوهستان البرز نشیمن مردمان گردنکشی است که سر به پادشاهی ایران گران دارند و تا میتوانند خود را از مردم دشتنشین جدا میشمارند. در دورۀ پس از اسلام نیز که ایران در نتیجۀ جنگهای بسیار به دست اعراب افتاد، این کوهستان تا قرنها خود را نگاه میدارد و نه تنها زبون تازیان نمیگردد، که به دشمنان آنها نیز پناه میدهد، به ویژه آن بخش کوهستان که تپورستان یا طبرستان نامیده شده است و امروزه مازندران خوانده میشود. در اینجا خاندانهایی از بومیان بنیاد فرمانروایی آزادانه نهادند که هرچند برخی از آنان در قرنهای پیشین از میان رفتند، اما برخی تا زمان صفویه بر جای ماندند. در اهمیت وقایع مازندران همین بس که برای هیچ یک از گوشههای ایران به اندازۀ آن تاریخ ننوشتهاند».
بیتوجهی به تاریخ محلی نوشهر و رویان دلایل بسیاری دارد که قطعا در این نوشتارِ کوتاه مجالی برای پرداختن به آنها نیست، همچنانکه مجالی برای پرداختن به تاریخ این منطقه، اما هر چه هست از تحلیل تاریخیِ منشاء این بیتوجهی که به ارزیابی تاریخ معاصر ایران میانجامد نمیتوان چشم پوشید. به نظر نگارنده از دیدگاهی کلان میتوان گفت پیشبرد سیاستهای نادرست فرهنگی-سیاسی از طرف حاکمان ریشۀ تمام این بیتوجهیهای فرهنگی است.
از شروع قرن چهاردهمِ شمسی و پس از فروپاشی حکومت بیکفایتِ قاجار روند شکلگیریِ دولت مدرن در ایران آغاز شد؛ درواقع پایان حکومت قاجار و روی کار آمدن پهلویِ اول با شروع حیاتِ پدیدهای به نام ایران مدرن همراه بود که انصافا باید گفت پیش از آن در تاریخ این سرزمین اثری از آن وجود نداشت. کشور ایران در این هنگامۀ تاریخی برای نخستین بار با روند مدرنیزاسیون که یکی از اهداف و آرمانهای انقلاب مشروطه بود در تمامی ابعاد آن آشنا شد. دولت مدرن، ارتش مدرن، دادگستری مدرن، نظام آموزشی مدرن، حمل و نقل مدرن، طبقات شهری مدرن، و موارد پرشماری از این دست. اما متاسفانه روند مدرنیزاسیون در کشور ایران گذشته از خدمات کمنظیر و انکارناپذیری که برای رشد و شکوفایی این سرزمین داشت، به ناچار با تجربیاتی ناخوشایند همراه بود. ساختار اجتماعی و سیاسی کشور که به دلیل سالها بیتدبیری حاکمانِ بیلیاقت دچار عقبماندگی و فروپاشیدگی شده بود به تغییراتی بنیادین و فوری نیاز داشت، در حالی که همین عقبماندگی و فروپاشیدگیِ سیاسی و اجتماعی مانعی جدی در پیشبرد این تغییراتِ ضروری بود. درواقع آنچه نیازمندی به پیشرفت را ضروری میساخت (عقبماندگی)، خود مانعی جدی برای پیشرفت بود. در چنین شرایطی توسعهای آمرانه و تجویزی به جای توسعهای پایدار و تدریجی در دستور کارِ حاکمانِ جدید قرار گرفت که با تمام فواید و مزایایی که داشت کشور را دستخوش تجربیاتی منفی نیز میکرد. تشکیل حکومت متمرکز، متحدالشکل کردن زبان و لباس و فرهنگ، مبارزۀ افراطی با سنتهای بعضا عقبمانده و واپسگرا، سرکوب حقوق حقۀ اقوام ایرانی به بهانۀ سرکوب رویکردهای تجزیهطلبانه، بیتوجهی به تاریخ محلی اقوام به بهانۀ اتحاد سرزمین تاریخی ایران، ممنوعیت آموزش به زبان مادری در مدارس، مشارکت حداقلی مردم و به ویژه اقوام در امور سیاسی، اقدامات ضربالاجلی و دستوری برای انجام اصلاحات، و مواردی از این دست از برآیندهای ناگزیرِ این توسعۀ آمرانه و ناپایدار بود. این روندِ نوسازی و پیشرفتِ ملوکانه در دورۀ پهلوی دوم و به ویژه پس از واقعۀ بیست و هشت مرداد سال سی و دو که بهتر است کودتا نامیده شود ادامه پیدا کرد تا در اوایل دهۀ چهل با اجرای اصول انقلاب سفید به اوج خود رسید و به اصطلاح انقلابی را رقم زد که برخلاف انقلاب به معنای کلاسیک خود تحولات و تغییراتی آمرانه و از رأس به ذیل بود. حکومت کنونی ایران نیز که نظامی برآمده از انقلاب بود به دلیل ماهیت ایدئولوژیک و و بحرانزای خویش هرگز به استقرار دولتی باثبات و معقول رضایت نداد، و همین امر باعث شد که به دلیل مواجهۀ مدام با بحرانهای خودساخته رسیدگی به دغدغههای فرهنگی و تاریخی اقوام را جز در ترجمان امنیتی و به قصد سرکوب هرگز در دستور کار خویش قرار ندهد. در حکومتی که آموزش تاریخ ایران باستان آرام آرام از برنامۀ درسی مدارس حذف میشود و در مقابلِ مصادرۀ مفاخر علمی و ادبی و تاریخی این سرزمین توسط کشورهای همسایه کوچکترین حساسیتی نشان داده نمیشود، چه انتظاری است که دغدغهای برای تاریخ محلی اقوام وجود داشته باشد. اگر حکومت پیشین به بهانۀ سرکوب جنبشهای تجزیهطلبانه و تحکیم وحدت سرزمینی ایران بر طبل ناسیونالیسمِ اقتدارگرا میکوبید و بدین طریق حقوق حقۀ اقوام ایرانی را نادیده میانگاشت، در حکومت فعلی با نشاندن واژۀ امت به جای ملت و نفی ماهیتیِ ناسیونالیسم حقوق حقۀ اقوام ایرانی اساسا محلی از اعراب نخواهد داشت؛ به بیان دیگر، در سیاستِ حکومت گذشته رسیدگی به مطالباتِ برحق اقوام در اولویت و اهمیت قرار نداشت، اما در حکومت فعلی این گونه مطالبات اساسا در دستور کارِ حاکمان قرار نمیگیرد. بنابراین باید پذیرفت دلیل عمدۀ بیتوجهی به فرهنگ و تاریخ و زبان و سایر مولفههای فرهنگی اقوامِ این سرزمین شکلگیری دولتهای اقتدارگرا و غیردموکراتیک در ایران معاصر است که وقتی با عدم رفاه و مشکلات معیشتی طبقۀ متوسط نیز همراه باشد دیگر رمقی برای پرداختن و رسیدگی به دغدغههای فرهنگی باقی نمیگذارد. این بیتوجهی و غفلت زمانی ناگوارتر و تلختر میشود که ساکنان بومی منطقه نیز با آن همراهی کنند، و ناآگاهانه و ناخودآگاه برگردانِ تصویر و تصوری شوند که دیگران از تاریخ و فرهنگ آنها میسازند و به آنان تحمیل میکنند. این امر نه تنها در رفتار و سبک زندگی، که در جزئیترین و به ظاهر کماهمیتترین اصطلاحات زبانی هم بروز و ظهور مییابد. برای مثال طبقه شهریِ پایتختنشین، مدتهاست که استان مازندران و گیلان را «شمال» مینامند، و در مکالمات روزمرۀ خویش اصلا از نام مازندران و گیلان استفاده نمیکنند، چراکه به نظر ایشان چون استان مازندران و گیلان از حیث جغرافیایی در شمال تهران قرار دارد گویا همین کافی است تا منطقهای تاریخی و کهن را بینام کنند. این غلطِ مصطلحِ ناخوشایند آنقدر رایج شده است که وقتی کسی آن را به زبان میآورد گویا برآمده از طبقهای مرفه و شهرنشین است، و اگر کسی در مقابل استعمال آن واکنشی نشان دهد گویا سختگیر و جزماندیش و متعصب. در چنین شرایطی که حکومتکنندگان کوچکترین دغدغهای برای رسیدگی به این دست مطالبات فرهنگی و تاریخی ندارند، و قشر متوسط جامعه نیز درگیر مشغلههای معیشتی و سیاسی دیگری هستند، چارهای نیست جز اینکه اقوام خود مسئولیت پرداختن به چنین دغدغههایی را بر عهده گیرند و حساسیت بیشتری نسبت به این مسائل نشان دهند.
در اشارهای مختصر به تاریخ و جغرافیای منطقۀ رویان و نوشهر باید گفت که شهرستانهای نوشهر و نور و شهر کنونی رویان (شهر کنونی رویان تا دهۀ هفتاد بخشی از شهرستان نوشهر بود و اکنون بخشی از شهرستان نور به شمار میآید) در طول تاریخ جزئی از شهر کهنِ رویان یا رستمدار بودند که سلسلۀ پادوسپانیان یا به بیان دقیقتر، گاوبارگانِ پادوسپانی به مدت تقریبا هزار سال بر آن حکومت میکردند. محدودۀ جغرافیایی منطقۀ رویانِ کهن که بعدها در قرن هفتم هجری به نام رستمدار معروف شد تنها منحصر به مناطق نور و نوشهر کنونی نبود، بلکه مناطق کلارستاق و تنکابن را نیز در برمیگرفت. منابع تاریخی بسیاری درباره محدودۀ جغرافیایی رویانِ قدیم نوشتهاند که برخی چون مرعشی دیلمان و شرق گیلان را هم جزئی از خاک رویان دانستهاند؛ با وجود این، اگر بخواهیم دیلمان را از محدودۀ رویان کهن بیرون بدانیم و بر آنچه غالب منابع تاریخی بر آن صحه گذاشتهاند استناد کنیم، میتوان گفت رویان یا رستمدار، شامل کوهستان و دشتهایی در غرب طبرستان بود که شامل شهرهای ناتل، چالوس، کلار، سعیدآباد و کجور میشد و به طور سنتی حاکمنشین آن شهر کجور بود، به بیان دیگر، شامل مناطق نور و کجور و کلارستاق و تنکابن، و مرزهای جنوبی آن نیز به کوهستانهای ری میرسید.
گاوبارگانِ پادوسپانی که حاکمان رویانِ کهن بودند فرزندان گیلِ گاوباره یا همان گیلِ گیلانشاه هستند که یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی در سال یازدهم شاهنشاهی خویش برابر با سال بیست و دو هجری حکومت گیلان و دیلمان و طبرستان را به او تفویض کرد. گیل گاوباره دو پسر داشت به نامهای دابویه و پادوسپان، که هر کدام به نوبۀ خود دو سلسلۀ پادشاهی در طبرستان تشکیل دادند. نخستینِ آنها، گاوبارگان دابویی یا دابویگان بودند که امرای این سلسله حدود صد سال بر مناطقی از شرق طبرستان حکمرانی کردند. اسپهبد فرخان بزرگ (پسر دابویه) که اعراب وی را ذوالمناقب (دارای صفات و هنرهای پسندیده) لقب داده بودند، و اسپهبد خورشید آخرین شاه این دودمان از پادشاهان معروف این سلسله هستند. اما سلسلۀ دوم، یعنی حاکمان سنتی رویان یا رستمدار، گاوبارگانِ پادوسپانی یا پادوسپانیان بودند که از زمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تا زمان شاه عباس یکم صفوی به مدت تقریبا هزار سال بر منطقۀ رویان حکومت کردند. اگرچه قلمرو حکمرانی این سلسله شامل محدودۀ چندان بزرگی نمیشد، و هرچند حکومت آنان با فراز و نشیبهای فراوانی همراه بود، به طوری که گاهی تنها اقتداری صوری بر محدودۀ حکمرانی خویش داشتند، اما یکی از طولانیترین سلسله حکمرانیهای تاریخِ جهان را به نام خود و منطقۀ رویان رقم زدند که همواره مایۀ مباهات مردمان این دیار خواهد بود. هنگامی که آخرین بازماندگان این سلسله به دستور شاه عباس صفوی کشته شدند، عمری قریب هزار سال از حکمرانیِ پر فراز و نشیب شاهان این سلسله گذشته بود. شکی نیست که در اینجا مجالی برای پرداختن به تاریخ پرفراز و نشیب رویان و حاکمان آن وجود ندارد و کتب تاریخی معتبری چون تاریخ ابن اسفندیار، اولیاء الله آملی، مرعشی و سایرین برای این منظور بسیار سودمندتر خواهد بود، اما مراد نگارنده از این نوشتار حاصل میشود اگر که این نوشتار بتواند تنها یک پرسش را در ذهن خواننده ایجاد کند: چنین تاریخی شایستۀ توجه و آموختن و آموزش و بالیدن نیست؟
نگارنده: جعفر مذهبی